سلف سرویس self service ...

 

LandScape3.IR

" emmet fox " نويسنده و فيلسوف معاصر آمريكایی ، هنگامی كه برای نخستين بار به رستوران سلف سرويس رفت ...

ادامه نوشته

آموخته ام که ...

بیایم برای یکبار هم که شده این جملاتو توی زندگیمون به کار ببریم و فقط نخونیم 


آموخته ام ... که با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت
آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم
 آموخته ام... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم
آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است
آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند
آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند
آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد
آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد
آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم
آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد
 

از خدا جز خدا خواستن کم است

روز قسمت بود.خدا هستی را قسمت میکرد.

خدا گفت: چیزی از من بخواهید هر چه باشد.شما را خواهم داد .

سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بخشنده است.

و هرکه آمد چیزی خواست.یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی

برای دویدن.

یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز.

یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.

در این میان کرمی کوچک جلو آمد وبه خدا گفت:

خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم.

نه چشمانی تیز ونه جثه ای بزرگ نه بال و نه پایی ونه آسمان ونه

دریا

تنها کمی از خودت....

تنها کمی از خودت به من بده و خدا کمی نور به او داد.

نام او کرم شب تاب شد.

خدا گفت: آن که نوری با خود دارد بزرگ است.حتی اگر به قدر ذره

 ای باشد.

تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگ کوچکی پنهان می شوی

و رو به دیگران گفت:

کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست.

زیرا که از خدا جز خدا نبایدخواست.

 

وقتی شیطان کم می آورد!!!

ادامه نوشته