" emmet fox " نويسنده و فيلسوف معاصر آمريكایی ، هنگامی كه برای نخستين بار به رستوران سلف سرويس رفت ...

 LandScape3.IR

... وی كه تا آن زمان هرگز به چنين رستورانی نرفته بود ، در گوشه ای به انتظار نشست ، به اين نيت كه از او پذيرايی شود.

اما هرچه لحظات بيشتری سپری مي شد، ناشكيبايی او از اينكه مي ديد ؛ پيشخدمت ها كوچكترين توجهی به او ندارند ، شدت گرفت.

از همه بدتر اينكه مشاهده مي كرد كسانی كه پس از او وارد شده بودند ، در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.

وی با ناراحتی به مردی كه بر سر ميز مجاور نشسته بود ، نزديك شد و گفت : من حدود بيست دقيقه است كه در اينجا نشسته ام ، بدون آنكه كسی كوچكترين توجهی به من نشان دهد . حالا مي بينم شما كه پنج دقيقه پيش وارد شديد ، با بشقابی پر از غذا در مقابل من ، اينجا نشسته ايد ! موضوع چيست؟ مردم اين كشور چگونه پذيرايی مي شوند؟

مرد با تعجب گفت: اينجا سلف سرويس است !!! ، سپس به قسمت انتهايی رستوران ، جايی كه غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود ، اشاره كرد و ادامه داد به آنجا برويد ، يك سينی برداريد هر چه مي خواهيد انتخاب كنيد ، پول آنرا بپردازيد ، بعد اينجا بنشينيد و آنرا ميل كنيد !

امت فاكس كه قدری احساس حماقت مي كرد ، دستورات مرد را پی گرفت ، اما وقتی غذا را روی ميز گذاشت ، ناگهان به ذهنش رسيد كه :

زندگی هم در حكم سلف سرويس است !!!

همه نوع رخدادها ، فرصت ها ، موقعيت ها، شادي ها و غم ها در برابر ما قرار دارد ، درحالی كه اغلب ما بی حركت به صندلی خود چسبيده ايم و آنچنان محو اين هستيم كه ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ايم از اينكه چرا او سهم بيشتری دارد . كه هرگز به ذهنمان نمي رسد ؛ خيلی ساده از جای خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايی فراهم است ، سپس آنچه مي خواهيم برگزينيم .

وقتی زندگی چيز زيادی به شما نميدهد،

به دليل آنست كه شما هم چيز زيادی از او نخواسته ايد !